سلام....از این که دیر به دیر آپ میکنم و خبر نمیدم معذرت میخوام...خیلی وقته دست و دلم به نوشتن نمیره.دل خسته ام از بس نوشتم و هرکی یه نگاه گذرا بهش کرد و رفت.

تا حالا این قدر خسته از حال و هوای دورو برم نبودم..این فضا؛فضای خفه اییه؛تورو خدا آقا بالاسرها!!!یکم اکسیژن بدین..ما میخوایم نفس بکشیم............همین

به کجا داریم میریم ما؟چرا به آدما یه جوری نگاه میکنیم که طرف از سنگینی نگاه شما سنگینی یه بغض رو حس کنه که گلوشو فشار میده..من از نگاه تلخ آدما بیزارم...از تهمت متنفرم...بیا یکم پایین پایینا رفیق با ما بپر.....

نه رو شناس به حصن و نه آشنا با عشق

به هرزه هرزه مرا روزگار میگذرد

زمان وعده به پایان نمیرسد هرگز

مدار من همه بر انتظار میگذرد

پ.ن1:نهم مهر ماه تو سالن اجتماعات بیمارستان شهید صدوقی واسه جشن فارغ التحصیلی دوستان پزشکی اجرا دارم..تا خدا چی بخواد.

پ.ن2:به زودی قول میدم آپ های خوب و به درد بخوری داشته باشم..بگو ایشالله جوون