سلام.معذرت که نتونستم آپ خوبی داشته باشم...یکشنبه 14 تیر دانشکده پرستاری دانشگاه تهران(م.توحید)برنامه داشتم

جشن فارغ التحصیلی دانش آموختگان دوره 37 پرستاری.... ضربتی ترین  اجرای من بود.ساعت 10 شب با من تماس گرفتند که فردا ساعت 2 اجرا داری و این که بیا دیگه ...با این که ته دلم نمیخواستم برم چون دیدم جشن دانشجوییه رفتم .بسوزه این عشق به جوانان ...وارد که شدم مجلس خوب شروع شد.اساتید و خانواده ها و رئیس دانشکده اومده بودن و این رو بگم رئیس تازه رسیده بود و همچی طبق روال پیش میرفت تا من یه سوتی بد دادم.. و شعر طنز گزنده ایی رو خوندم که رئیس دانشگاه خوشش نیومد و خراب شد...رئیس جلسه رو ترک کرد و معاون دانشکده، خانمی که از من دعوت کرده بود رو توبیخ کرد و گفت برای فارغ التحصیلیت مشکل بوجود میارم....

کاش دیگه دم از آزادی بیان و انتقاد پذیر بودن نمیزدند..و خلاصه توی اون جمع که اساتید دانشگاه تهران حضور داشتن ..آقای دکتر مجد بعد اون شعر سخنرانی کرد و گفت : از مجری برنامه میخوام که دیگه این شعر رو توی هیچ دانشگاهی نخونه...و من بازم خجالت کشیدم..ایشون دکترای ادبیات داشت و تذکرش کاملاً وارد بود...ایشالله بعداً شعرو میزارم ببینید لایق این برخورد بودم یا نه و جالبه نظر دانشجو ها و خانواده ها غیر از این بود.

خدا روز بدتون نده.وقتی یه آدم بیافته تو جاده بد شانسی همش براش بد میاد..بعد قرار شد یکی دیگه از اساتید خارج از کنداکتور بیاد و سخنرانی کنه..که اسمشون آقای دکتر نظری بود ولی کسی از بچه ها سمت درست ایشون رو نمیدونست..من برگه کنداکتور رو دادم دست اپراتور صدا و گفتم سمت ایشون رو بپرس و بنویس تا من بخونم ..بعد از درست کردن گندی که زدم و خوندن شعر های حماسی و معذرت خواهی از حضار نوبت به دکتر نظری رسید منم طبق معمول از روی کنداکتور سمت ایشون رو خوندم(دکتر نظری عضو هیئت علمی دانشکده پرستاری و مامایی دانشگاه تهران و مدیر نیروی انسانی وزارت کشور ...

استاد اومد بالا و گفت که مجری امروز روی دنده سوتیه ..وزارت کشور کجا بود ما تو این وزارت بهداشتش موندیم بعد من فهمیدم که ای وای اپراتور صدا به جای وزارت بهداشت برای من نوشته وزارت کشور و من چون همون لحظه برگه رو گرفتم و خوندم متوجه نشدم..و بازم معذرت خواهی از جمع و از دکتر

خلاصه کل سیستم فکریم بهم خورده بود و  اداره مجلس برای اولین بار برام سخت شده بود...

اما خدارو شکر تا آخر دیگه اتفاقی نیفتاد و همچی به روال عادی برگشت منم که دیدم اینجوریه حسابی سنگ تموم گذاشتم..دست آخرم میعاد اشک ها و لبخندها و مراسم تحلیف بود و منم نا خدا گاه به یاد دانشگاه و دوستام افتادم دلتنگی وجودم رو گرفت..با دانشجو ها عکس یادگاری گرفتم و بعضی از دوستان به من گفتند که شعرت هیچ مشکلی نداشت و این به خاطر جو بسته دانشگاه های ایرانه و جالب بود که من این شعر رو چند تا دیگه دانشگاه اجرا کرده بودم و مشکلی پیش نیومده بود..حالا......

خانواده ها گفتند خوب بود ..دکتر نظری برام دست تکون میداد و گفت اجرات حرف نداشت.برای من همین مهم بود که مردم خوششون بیاد نه مسولین و خوشحالم که در جهت رضایت مسوولین دانشگاه قدم بر نداشتم و رسالتم رو انجام دادم.......

حالا دوستان برام دعا کنید که اسیر این شکست ها که اگر اسمشو شکست بزاریم نشم و بتونم به همه دانشجو ها در هر دانشگاهی کمک کنم...

پایین رفتیم دوغ بود         بالا اومدیم ماست بود               قصه ما راست بود

                                                                                      حسین وکیلی زارچ