بيچاره کسي هست که دلدار ندارد

در شهر غريب است و مدد کار ندارد


فرمود به من پير طريقت که عزيزم


ديوانه که با عقل و خرد کار ندارد


هر کس که شده کلب در خانه عباس


اين منسب شاهانه بود عار ندارد


ميگويم و از گفته ي خود ترس ندارم


ميثم که هراسي زسر دار ندارد


گر پا بدهد سجده کنم رو به حريمش


عباس علي کعبه دادار ندارد